بسم الله 

متاسفانه در اکثر اوقات نیازمند همنشینی با کسانی بوده ام که در زمانی قبل از من میزیسته اند . جایشان در زندگی ام خیلی خالی بوده و هست و خب دلم برایشان بشدت تنگ می شود ! دلم خواسته خرما فروشی باشم یا خارکنی یا حصیر بافی در مدینه بشرط اینکه میتواستم علی علیه السلام را دوشادوش پیغمبر با حسن و حسینش ببینم. شاگرد ملاصدرا باشم، همرزم چمران و خب در این اواخر دوست دیوید فاستر والاس ! که البته هم دوره ای خودم بوده منتها در 2008 در کیلومترها آنسوتر در کلرمونت کالیفرنیا خودش را کشته . 

اینکه یک نویسنده معاصر غربی که راوی یا اول شخص رمان هایشان عادت دارند مدام دیگران را به خاطر لباس، رفتار، عقیده یا هر چیزی یک فرد احمق یا خسته کننده بدانند می رود پشت تریبون و به دانشجوهایی که تازه فارغ التحصیل شده اند به جای آرزوی موفقیت کردن و اینکه چطور پولدار و قدرتمند بشوند می گوید آزادی واقعی یعنی اینکه انتخاب کنیم چطور فکر کنیم و به چی فکر کنیم ، اینکه ما مرکز عالم نیستیم و حق نداریم دیگران را در حاشیه خودمان ببینیم  یکی از دلایلی است که دلم خواسته با والاس دوست بشوم ! افسردگیش را درک می کنم ، انزوایش را می فهمم  و به خودکشی اش احترام می گذارم . خلاصه اینکه احتمالا دوست های خوبی می شدیم و مکالمه های جالبی می داشتیم !


آب یعنی این .




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش از هر دری سخنی Michelle Cory سرویس وبلاگدهی مرجع مقالاتتخصصی ساخت و ساز پاتوقکده سردار دلها حاج قاسم سلیمانی ترجمه