بسم الله
احساسات قلبی عمیق مان، آن عواطفی که از کنه وجودمان ریشه گرفته بودند و بالیده بودند، با خودشان جزئی از وجودمان را از عمق به سطح آورده بودند . بخشی از خودمان که ناشناخته بود برایمان هویدا شده بود . جزئی ناب و جوان ، سرزنده و بانشاط ، سوزان و پرحرارت. خود زندگی. انگار کن نزدیک ترین حالت به بعدی از حیات که فراموشش کرده بودیم ناگهان زنده شده بود . نزدیک ترین حالت ممکن به خودمان و عالم .
چه می شود حالا اگر این درخت بالنده قطع شود ، این آتش سوزان خاکستر شود ، این خلوص کدر شود ؟
انگار کن لایه ای از مرگ روی همه چیز را پوشانده باشد .
تکرار نمی شود این حس . زنده نمی شود دیگر . هر چیزی بعد از آن کم است ، ناقص است ، اصل نیست ، ناب نیست . جوانت نمی کند . در پیری نمی توان ادای جوانی را درآورد .
این حیات های ناقص، این زندگی های مرگ آور .
ما همان موقع که تبر خوردیم تمام شدیم .
درباره این سایت