بسم الله

« کلمه ها زنده اند و ادبیات یک گریز است، گریزی نه از زندگی بلکه بسوی آن » .

رمان برای من همواره یک گریز بوده است، گریز به جایی از زندگی که خودم و متعلقاتم چه مادی و چه معنوی در آن حضور ندارند و این آرامش بخش است از جهتی البته . 

جهان بدون من برای من سنگینی کمتری دارد . ما عادت داریم مسائل را در ارتباط با خودمان تفسیر می کنیم و اگر رنجی و دردی و یا شادی باشد برای دیگران حتی یک جورهایی باز به ما برمی گردد . اگر من از شادی دیگران شاد می شوم یک دلیلش این است که شادی دیگران موجب می شود من آسوده باشم و دلیلی برای نگرانی نداشته باشم . رنج دیگران مرا هم آزرده می کند ما حتی در بهترین حالات همدردی با دیگران نهایتا خودمان را هم در نظر می گیریم . چون ادراک ما از جهانی که در آن زندگی می کنیم ، از بودنمان ، با رنج دیگران زخم بر می دارد و آشفته مان می کند. حالا در دنیایی که من نباشم باز درد هست ولی کمتر چون من در آن حضور ندارم پس سنگینی اش کمتر است . پس موقع رمان خواندن درد کمتری را تحمل می کنم پس گریز می زنم به داستان . 

جدیدا ولی راه بهتری پیدا کرده ام در واقع جای بهتری برای گریز ! جایی که اصلا درد ندارد ، نه خودم و نه دیگران .

فضا ! 

بله ، فضا ! 

یک وسعتی که معلوم نیست تهش کجاست ، تاریک است و انسان و متعلقات ندارد . فقط احجامی دارد که سر راهتان از کنارشان رد می شوی ! 

چشم هایم را می بندم و ذره ای را تصور می کنم که در فضا راه می پیماید . ذره ای که انگار فقط دو چشم دارد و یک فضای بیکران زیبا که البته چون ذهن انسان کلا خالی را نمی تواند تصور کند این تصویر ذهنی من صحنه ای از فیلم اینتراستلار نولان است . جایی که ایستگاه فضایی از کنار زحل رد می شود . این تصویر که بدلیل بزرگی زحل و حلقه هایش می تواند ادامه یابد با آن صدایی که ایستگاه تولید می کرد و مشابه صدایی است که در فیلم تماس از موجودات فضایی د ریافت می شد و من عاشقش هستم محل گریز این روزهایم از کل « بودن » است .




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اشعار مهدوی من خـلیـج تـا هـمیشـه فارس محتواچی وبگاه حسین کریمی ربات افزایش فالوور اینستاگرام ـصــــــراطــ Cynthia مرزهای مشترک صنایع 88 دانشگاه بجنورد Jon